ماجرای صعود ویشکا آسایش به قلهی دماوند+ عکس جدید
ویشکا آسایش صبح روز یکشنبه همراه با تیمی حرفهای به قله دماوند صعود کرد تا بعد از بازیگری، مجسمهسازی و طراحی صحنه و لباس به شکل حرفهای کوهنوردی را هم دنبال کند. او چند ساعت قبل از صعود به دماوند حرفهای جالبی درباره انگیزهاش از این کار زده است.
مرجان فاطمی: وسایل سفر دو روزهاش به قله دماوند را آماده کرده و گوشی به دست منتظر است ببیند بالاخره شنبه راهی دماوند میشود یا یکشنبه. چند ساعت پیش به او خبر دادهاند که در ارتفاعات برف آمده و احتمالا شنبه نمیتوانند بروند بالا و حالا قرار است زمان دقیق را به او خبر بدهند. خودش تعریف میکند که از وقتی رفتنش به قله قطعی شده، مادر و مادرشوهرش مدام زنگ میزنند و میخواهند منصرفش کنند. میگوید که در تمرینهای قبل از صعود، یک بار همسرش او را تا قله کلوم بستک همراهی کرده. الان هم از او خواسته که حداقل تا پناهگاه همراهش بیاید اما به خاطر درد زانو، این امکان را پیدا نکرده. حسابی مصمم است و میخواهد هر طور شده قله را فتح کند تا مطمئن شود هنوز هم میتواند کارهای بزرگی انجام دهد. درست مثل زمانی که در سن ۱۹ سالگی توسط مازیار پرتو، مدیر فیلمبرداری سریال «امام علی (ع)» برای نقش «قطام» به گروه داوود میرباقری معرفی شد و بدون هیچ پیش زمینه قبلی در حوزه بازیگری، یکی از جذابترین نقشها را از لحاظ دراماتیک و یکی از منفورترینها را از منظر تاریخی خلق کرد و بعد از آن وارد مسیری شد که انتهایش سوپراستاری بود. آسایش حالا بعد از گذشت ۲۰ سال حالا میخواهد سنگ بزرگ دیگری را از سر راه بردارد و بعد از آن تبدیل شود به یک کوهنورد حرفهای!
قطام در راه صعود به دماوند
خیلی خیلی دلم میخواست دماوند را فتح کنم اما هیچوقت امکانش وجود نداشت. تا اینکه خیلی خیلی اتفاقی، موقعیتش پیش آمد. از عید مدام پیگیری میکردم که چطور باید بروم. مدام دنبال تور بودم اما با آنها احساس راحتی نمیکردم. تا اینکه همین چند وقت پیش، یکی از دوستانم را دیدم. او گفت که همین چند وقت پیش، دماوند را فتح کرده. باورم نمیشد به او گفتم تو همین نزدیکی من بودی و رفتی دماوند اما من متوجه نشدم! ازش پرسیدم چه کار کرده و چه تمرینی انجام داده. گفت که دو هفته تمام دوچرخه سواری میکرده تا عضلاتش قوی شود. بعد من را به دوستش که ورزشکار حرفهای و کوه نورد است معرفی کرد. البته خانم ورزشکار گفته بود که مرا نمیبرد چون نمیداند قوه بدنی یا استقامتم چطور است. دوست مشترکمان اصرار کرده بود که چند بار تمرینی من را با خودشان ببرند. برای تمرین همراهشان رفتم قله کلوم بستک. موقع رفت و آمد اصلا مشکلی نداشتم اما آن بالا به خاطر ارتفاع یک سردرد بدی گرفتم. اولین بارم بود که می رفتم ارتفاع 4هزار و 200. وقتی برگشتیم من و همسرم و چند نفر دیگر سردرد بدی گرفته بودیم اما در تمرینهای بعدی مثل کوهنوردی سرعتی در شیرپلا یا توچال، دیگر مشکلی نداشتم.
دو روز زمان برای صعود
طبق برنامه ریزی قبلی قرار بود شنبه ۲۳ شهریور راه بیفتیم برویم سمت دماوند. اما از آنجا خبر رسیده که فعلا برف و طوفان زیادی شده و امکان صعود وجود ندارد. با اینحال ما در حالت استندبای قرار داریم که که اگر نشد، یکشنبه صبح حرکت کنیم. کل صعودمان دو روز طور میکشد. روز اول راه میافتیم میرویم سمت رینه و گوسفند سرا. ماشین را آنجا میگذاریم و میرویم طرف پناهگاه. فکر میکنم تا پناهگاه کلا ۴ ساعت راه باشد. تا صبح در پناهگاه میمانیم و روز بعدش ساعت ۵ صبح راه میافتیم و میرویم بالا. خوشبختانه قله دماوند، شیب خیلی زیادی ندارد که مجبور به صخره نوردی باشیم. چون پاخور زیاد دارد و تمام مسیر را بدون مشکل میتوانیم برویم بالا.
سختی کار صعود به دماوند
لبته اینکه گفتم مسیر به نسبت شیب زیادی ندارد و مشکل خاصی برای رسیدن به قله سر راهمان وجود ندارد به این معنی نیست که رفتن تاقله کار راحتی است. قطعا اگر قبل از صعود، ورزش خیلی زیادی نداشته باشید و استقامت بدنیتان بالا نباشد اصلا نمیتوانید بروید. مثلا در توچال، آخرهای مسیر هرکاری میکردیم به قله نمیرسیدیم. فرض کنید در شیب بسیار زیاد، آفتاب خیلی تندی هم رویتان باشد. به لحاظ روانی در چنین لحظاتی واقعا تصمیمگیری سخت است. ممکن است واقعا نتوانی و بگویی ولش کن دیگر ادامه نمیدهم. ضمن اینکه در دماوند از یک جایی به بالا، سرمای منهای ۱۵ هم وجود دارد و باد وحشتناک میوزد که ممکن است آدم را پرتاب کند. از طرف دیگر شدیدا بوی گوگرد میآید و همه اینها باعث می شود مسیر خیلی طولانیتر از حد معمول به نظر برسد. از طرف دیگر مجبوریم کل راه را خیلی آرام طی کنیم چون فشار زیاد است و بدن اصلا عادت ندارد که یک مرتبه با چنین وضعیت مواجه شود. حال از همه بدتر اینکه وقتی با همه این مشکلات به قله میرسیم و پرچم میزنیم، فقط میتوانیم ۱۰ دقیقه تا یک ربع آن بالا بمانیم چون بوی گوگرد واقعا اذیت میکند. فکرش را بکنید ۶ ساعت مداوم راه رفتهاید بعد بلافاصله دوباره باید راه بیفتید و برگردید.
دنبال قهرمان بازی نیستم
سراغ کوهنوردی نرفتم که ماجراجویی کنم یا از خودم قهرمان بسازم. کوهنوردی خیلی برایم جدی است. اصلا شوخی نمیگیرم. بدون حرف پیش، برنامهام این است که هفتهای یک بار کوههای حرفهای را بروم. دیگران را نمیدانم اما من خودم دوست دارم مدام از آن چیزی که هستم یکی دو قدم جلوتر بروم چون دیگر بازیگری صرف، راضیام نمیکند یعنی دیگر بعد از بازی در یک نقش، حس نمیکنم کار خیلی شاقی انجام دادهام یا مثلا موفقیتها در این عرصه برایم کافی نیست. خودم به شخصه مجمسه سازی را خیلی دوست دارم و خیلی سال هم هست که در این رشته دارم برای خودم کار میکنم. هیچ وقت هم دلم نخواسته آنها را به نمایش بگذارم. اگر یادتان باشد پارسال هم اصلا برای نمایشگاهم خبررسانی نکردم. چون برای من آن وجهش خیلی مهم بود که نمایشگاه بگذارم و ببینم به عنوان یک مجسمه ساز چقدر میتوانم موفق باشم، نه فقط به عنوان «ویشکا آسایش»ی که حالا کار مجسمه هم میکند! برای همین به هیچ کس نگفتم.
بازیگری دیگر ارضایم نمی کند
دلم میخواهم کاری را که خیلی دوستش دارم دنبال کنم. اگر کاری را شروع میکنم همینطوری تفریحی نباشد. یک سری از کارها برای من جدی است و خودم را مجبور میکنم در آنها به حد حرفهای برسم. کلا هرچه کار سختتر باشد برای من جذابیت بیشتری دارد. دوست دارم سختی بکشم و محدودیتهایم را بشکنم. فکر میکنم آدم وقتی از پس یک کار سخت بربیاید قطعا در کارهای بعدی هم موفقتر است.
از بچگی کوهنوردی میکردم
از دوران دبیرستان کوه خیلی می رفتم اما نه به صورت حرفهای. دوره دبیرستان دوستی داشتم که به اصطلاح پای کوه رفتن من بود. هفتهای یک بار جمعهها صبح زود از سیدخندان تاکسی میگرفتیم میرفتیم تجریش و بعد هم درکه. همه عشقمان این بود که بدویم برویم بالا ایستگاه مثلا پلنگ چال، صبحانه میخوردیم بعد دوباره میدویدیم میآمدیم پایین. هدفمان درواقع فقط دویدن بود. کوه همیشه جزو برنامه زندگیام بود. آن موقع مثل الان نبود که حالا باشگاه ورزشی باشد و انواع و اقسام رشتهها را آموزش دهند. ما فقط محدود بودیم به همان کلاسهای ورزشی مدرسه.
بیاهمیتی ورزش در میان بازیگران
یکی از اصول حرفهای بازیگری در همه جای دنیا، توجه به تکنیک بدنی است. اما بین بازیگران ما ورزش اصلا جا نیفتاده. درست است که بازیگران زن به دلیل اینکه با پوشش جلوی دوربین میروند چندان به فکر تناسب اندامشان نیستند اما مسئله بیتوجهی به ورزش، خیلی فراگیرتر است. یادم میآید در دوران دبیرستان مثلا اگر ۴۰ نفر بودیم، فقط ۵ نفر ورزش میکردیم بقیه زیر میز پینگ پونگ مینشستند و حرف میزدند. اصلا ورزش در مدرسه جدی نبود. معلم حرفهای هم نداشتیم. حالا با این طرز تفکر میآییم بیرون و خب همچنان ورزش برایمان بی اهمیت باقی میماند. چند سال پیش تیم والیبال هنرمندان راه انداختند و اولش خیلی هم جدی همه واردش شدیم. حتی مربی درجه یک هم آوردند. یک مرتبه از حالت یک ورزش جدی، تبدیل شد به محلی برای تبلیغات و نمایش و … بعد آمدند کسی که از معروفتر است را کردند کاپیتان بدون اینکه فکر کنند حالا اونی که از همه معروفتر است واقعا کارش هم خوب است یا نه! برای همین هم من آمدم بیرون.